مرثیه

ساخت وبلاگ
لب تشنه بود ، تشنه ی یک جرعه آب بود

مردی که درد های دلش بی حساب بود

پا می کشید گوشه ی حجره به روی خاک

پروانه وار غرق تب و التهاب بود

از بس که شعله ور شده بود آتش دلش

حتی نفس نفس زدنش هم عذاب بود

در ازدحام و هلهله ی نا نجیب ها

فریاد استغاثه ی او بی جواب بود

یک جرعه آب نذر امامش کسی نکرد

هر چند آب دادن تشنه ثواب بود

آخر شبیه جد غریبش شهید شد

آری دعای خسته دلان مستجاب بود

غربت برای آل علی تازگی نداشت

در آن دیار کشتن مظلوم باب بود

اما فدای بی کفن دشت کربلا

آلاله ای که زخم تنش بی حساب بود

هم نعل تازه بر بدنش رد پا گذاشت

هم داغدیده ی شرر آفتاب بود

شاعر : یوسف رحیمی

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۶/۰۵/۳۰ساعت ۱۰:۵۹ ب.ظ  توسط مثل هیچ کس  | 
من یه دیوونم...
ما را در سایت من یه دیوونم دنبال می کنید

برچسب : مرثیه, نویسنده : zeynab7 بازدید : 152 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 11:51