با ارزش ترین چیز

ساخت وبلاگ
روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد و برای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد . فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد . خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت و فرمود : من تو را تنبیه نمی کنم ، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی . کاری را به تو محول می کنم ، به زمین برو و با ارزش ترین چیز دنیا را برای من بیاور . فرشته خوشحال از این که فرصتی برای بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت . سال ها روی زمین به دنبال با ارزش ترین چیز دنیا گشت . روزی به یک میدان جنگ رسید ، سرباز جوانی را یافت که به سختی زخمی شده بود . مرد جوان در دفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود و حالا در حال مردن بود فرشته آخرین قطره از خون سرباز را برداشت و با سرعت به بهشت بازگشت . خداوند فرمود : به راستی چیزی که تو آوردی با ارزش است . سربازی که زندگی اش را برای کشورش می دهد ، برای من خیلی عزیز است ، ولی برگرد و بیشتر بگرد . فرشته به زمین بازگشت و به جستجوی خود ادامه داد . سالیان دراز در شهر ها ، جنگل ها و دشت ها گردش کرد . سر انجام روزی در بیمارستانی بزرگ پرستاری را دید که بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود . پرستار از افرادی مراقبت کرده بود که این بیماری را داشتند و آن قدر سخت کار کرده بود که مقاومتش را از دست داده بود . پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود و نفس نفس می زد . در حالی که پرستار نفس های آخرش را می کشید ، فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت و به سرعت به سمت بهشت رفت . و به خداوند گفت : خداوندا مطمئنم آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزش ترین چیز در دنیاست . خداوند پاسخ داد : این نفس چیز با ارزشی است . کسی که زندگی اش را برای دیگران می دهد ، یقینا از نظر من با ارزش است . ولی برگرد و دوباره بگرد . فرشته برای جستجوی دوباره به زمین بازگشت و سالیان زیادی گردش کرد . شبی مرد شروری را که بر اسبی سوار بود در جنگل یافت . مرد به شمشیر و نیزه مجهز بود . او می خواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد . مرد به کلبه کوچکی که جنگل بان و خانواده اش در آن زندگی می کردند ، رسید . نور از پنجره بیرون می زد . مرد شرور از اسب پایین آمد و از پنجره داخل کلبه را به دقت نگاه کرد . زن جنگل بان را دید که پسرش را می خواباند و صدای او را که به فرزندش دعای شب را یاد می داد ، شنید . چیزی درون قلب سخت مرد ، ذوب شد . آیا دوران کودکی خودش را به یاد آورده بود ؟ چشمان مرد پر از اشک شده بود و همان جا از رفتار و نیت زشتش پشیمان شد و توبه کرد . فرشته قطره ای اشک از چشم مرد برداشت و به سمت بهشت پرواز کرد .

خداوند فرمود : این قطره اشک با ارزش ترین چیز در دنیاست ، برای این که این اشک آدمی است که توبه کرده و توبه در های بهشت را باز می کند .

شادی کریمی

من یه دیوونم...
ما را در سایت من یه دیوونم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zeynab7 بازدید : 188 تاريخ : پنجشنبه 18 بهمن 1397 ساعت: 3:36